سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسم الله الرحمن الرحیم
  روایت ... !! ( بازم شهرداری ) - افشاگر
انسان مسلمان هدیه ای برتر از سخنی حکیمانه که خداوند بدان، هدایتش را افزون کند یا از نابودیش برهاند به برادرش نداده است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
منوی اصلی

[خـانه]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

لوگوی وبلاگ
روایت ... !! ( بازم شهرداری ) - افشاگر
بایگانی
بایگانی 84 افشاگر
بایگانی83 افشاگر
موضوعات

پیام
باسلام خدمت دوستان ... از دوستانی که تمایل دارند در بخش لینکهای این وبلاگ قرار بگیرند و بروز شدن وبلاگ خود را به دیگران یا کسانی که از این کد در وبلاگ خود استفاده می کنند ( با قید نام ماخذ الزامی است ) مطلع شوند لطفادر قسمت پیامها مشخصات وبلاگ و استان خود را قید نمایند ( بخصوص هم استانیهایم ، بوشهر ) بخش دیگری برای غیر بوشهریها بزودی راه اندازی خواهد شد.
دوستان بوشهری

لینکدونی

مسافر شب
افشاگر (پرشن بلاگ )
سحر
حمید
اندرونی
بچه مخفی
تایتان رایانه
سیما بینا( خواننده)
گروه آرین
ایران شاد
وب سایت بزرگان ایران
بلاگرولینگ
کوچه پس کوچه های بوشهر
نهمین رییس جمهور( امیر نادری)
رئال مادرید
گل گندم
خفن سرا

لوگوی دوستان







جستجوی وبلاگ
 :جستجو

با سرعتی بی نظیر و باور نکردنی و اعجاب انگیز متن یادداشتهارا کاوایش کنید!

موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
ارسال پیغام خصوصی
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
98298
بازدیدهای امروز وبلاگ
9
آمار بازدیدکنندگان

[گرفتن کد آمار وبلاگ]

پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

مطالب زیر توسط   افشاگر   نوشته شده است!

عنوان متن روایت ... !! ( بازم شهرداری )  

امرو می خوام نقل بهرام دی منصور سیتون بگم جی ککام باشه ، بهرام
ماشالله نوم خدا خیلی هیکل دک درشتی داشت .مینی زرد شلاقی قشنگی
داشت که آدم کیف می کرد سیلش کنه ،چیشن که چه بگم انگار چیش اسپ -
  شونه ئی پهنی اینه هیکلش قشنگ بید انگار با سنگ مرمر تراشیده بیدنش
خدا سر شاهدن اگرشاغول مینادی ری پیشونیش نخ شاغول راس می یومد دومن.
بهلرام بیس سالش شده وقت خواستگاری دختر یه خونواده اسم و رسم دار
که اصلشون مال شیراز بید ، بعد هم که زن اسد زنک مجبورش کرد
برن شیراز ، همونجا خونه بسونن مو بگم مدت بیس سال تا بیس پنج سال
سی بهرام ندیدم یه کشه گفتن بهرام با زنش از شیراز اومدن ما دلمون خش شد
رفتم خونشون _ تک تک زدم زنش اومد دم در سلام کردم ، تعارف کرد رفتم
داغل ، گفتم : چیشت روشن بهرام کجان ، گفت :چیش دلت روشن اونا خوسیده
زیر پتو انگار او مده بوشهر که همش بخوسه . زنش خو رفت بازار ما
رفتیم تو اتاق نشسیم منتظر که بهرام از خو راس بشه پرس احوالش کنیم
یه دفه پتو پس رفت دیدم دیراز گوشتون یه چی مث خرس از زیر پتو در
اومد یه سری داشت ای گتی ، و کچل کچل ،انگار پنا بر خدا بس چغادک
یه کمی داشت انگار تل کشی  _ یه دو تا هکک کرد چیشش پلکند سیل ما
کرد سلام کرد و گفت :به دی غومضا توئی ؟احوالت چطورن ؟بوی غومضا
چطورن ؟ به به شیرزن قدیم .
گفتم :واله تو بهرام هسی ؟گفت ها چطور مگه تو نشناختیم ؟
گفتم :نه والاتو خو مین داشتی ماشاله جی ککام باشی هیکلت مث مجسمه شاه
بید چه سرت اومده ؟ در اومد گفت :ای آغا چه بگم .روزی اول خو یادت میا
ایقه عزیز بیدیم که ننه عیالمون وختی می دیدم تو بغل می گرفت می گفت : اگه
 پسر ندارم دلم با تو خشن که جی پسر سی مو گرفتی .یادت میا ددما ایقه
حسودیشون میشد که سی مو می گفتن دی گل می گفتن چاپلوس مادر زن ذلیل.
ئی گذشت تا چند ماه بعد عروسیمون هرجا ما با عیالمون می رفتیم از قشنگی
ما می گفتن.همه سیش می گفتن: خوش به حالت که شوهر ئی قشنگی گیرت
اومده .ئی زن خدا خیرنکرده گفت :یه بلی سرت بیارم که دیگه کسی نگه
 شوهرت چقه قشنگن ، آغا دادسی ما خوراک .صبحونه 6تا تخم مرغ سی ما
 سرخ می کرد ظهر سه تا رون مرغ می دادمون قلیه می ساخت یه می سنگسر
 کامل می ناد جلوما

 


  نظرات شما  ( )

 

Powered by : پارسی بلاگ